...این یادداشت ها را برای تو می نویسم

ساخت وبلاگ
فیلم تیک آف جالب بود! در مورد جوون هایی بود که شروع میکنن به انجام کارهای چالش برانگیزی که همیشه آرزو داشتن انجامش بدن! امشب فکر کردم اگر من بین شون بودم، شاید اولین کاری که تصمیم به انجامش میگرفتم، رقصیدن تو خیابون بود :دی میدونم هزار بار گفتم که چقدر این کار رو دوست دارم.. امشب باز یادم افتاد چون به خاطر همینرقص لعنتی دارم درد میکشم :)) چون این چند روز بر خلاف شرایطم کلی رقصیدم و به خودم فشار آوردم.. همین پنجشنبه ای که گذشت دو ساعت تمام با کفش پاشنه بلند رقصیدم چون من یه دیوونه ی رقصم ^.^یادمه قبلا یه موزیک ویدیو دیدم که توش یه دختری بود که از صبح که بلند میشد میرقصید و تمام کاراش رو با رقص انجام میداد =)) اگر آدم تنبلی نبودم و زندگی کوالا واری نداشتم حتما می شدم یکی مثل همون.. ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 139 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 11:48

تمام شخصیت های مورد علاقه ام امشب تو اختتامیه جشنواره 

حضور داشتن *_* 

خواستم بگم جذابیت امیر. جدیدی ما قشنگ با جذابیت ان.ریکه برابری

میکنه ^.^ کی با یه کت شلوار طوسی ساده انقدر جذابه، کی؟! 

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 11:48

عکس مون رو فرستاد برام... گفت ببین چه عکس قشنگیه! یاد صبح افتادم که با چه عذابی پنج و نیم بیدار شدم، چشم باز نکرده آنچنان فشارم افتاد که ملک الموت رو ملاقات کردم =)) صدام در نمی اومد کمک بخوام.. نمی دونم تاحالا فشار تون افتاده یا نه ولی به نظرم بدترین حس دنیاست.. به زورفتم آشپزخونه یه چیز شیرین خوردم.. خلاصه تا حالم جا بیاد دوباره آماده بشم کلی دیرم شد =)) به هر بدبختی ای بود، با همون حال و حالت تهوع و ضعف ۴۵ دقیقه سر پاایستادم تا برسم :دی (خوش شانسی اینه ها) القصه رسیدم دانشگاه بالاخره، که توی صحن یونی دید منو یهو گفت :وای انقد خوشگل شدی دلم میخواد باهات عکس بگیرم ^.^ بعد هم به دوستم گفت که ازمون عکس بگیره :دیخب شما جای من بودید از ذوق نمی مردید؟ حس سلبریتی بودن به شما دست نمیداد؟ دچار خودشیفتگی نمی شدید؟ ^.^ اصلا اول صبحی چنان حالم خوب شد که برای تایم خالی بین دو کلاسم یک ساعت زیر بارون پیاده روی کردم .. جسمی داشتم می مردم اما روحمسر حال بود... بعد برگشتم دانشکده...عطرم رو درآوردم که بزنم دیدم ای بابا تموم شده :)) داشتم غر میزدم با خودم، یکی اومد گفت میشه عطرت رو بو کنم؟  گفتم باشه ولی تموم شده :)) بو کرد و گفت ببخشیدا، اما همین که درش آوردی بوش پیچید خیلی خوشم اومد ^.^ دیگه خلاصه انقدر ذوق مرگ شدم که الان روحم داره اینا ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 118 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 11:48